<< در پي او>> پارت3
سريع رفت برق رو روشن كرد درسته دستاش كامل خوني بود با ترس به سمت ا/ت رفت و روشو چرخوند تخت خوني بود ضربان ا/ت كم مي زد سريع ا/ت رو بغل كرد و رفت از خونه بيرون...
اشك هاش نا خود آگاه پايين مي ريخت و زير لب مي گفت:
-ا/ت .... تو...تو چيكار كردي ....چيكار كردييييي(داد)
راهروي خونه پر خون شده بود ...
دازاي سريع سوار ماشين شد و ا/ت و سوار ماشين كرد و با نهايت سرعت سمت بيمارستان رفت .
از زبان چويا:
خيلي نگران بودم خيلي ...توي خونه راه مي رفت و به ا/ت پيام مي دادم.
Massage :
- ا/ت خوبي؟!
- ا/ت مي شه جواب بدي؟؟؟
- داري نگرانم مي كني ا/ت؟؟؟
- مشكلي پيش اومده؟؟؟؟
- ا/ت لطفا جوابمو بده...
- چرا زنگ مي زنم جواب نمي دي ؟؟
- ا/ت اگ شوخي مي كني شوخي قشنگت نيست [ ديده شد]
يهو پيام آخرمو رو سين كرد ...دلم آروم گرفت و روي مبل نشستم و دو تا دستامو جلوي صورتم گرفتم و نفس عميقي كشيدم ....يه پيام ديگ بهش دادم
- ا/ت غذاتو گرم كن دارم ميام پيشت (؛
سريع لباسمو عوض كردم كلاهمو روي سرم گذاشتم و سريع از خونه زدم بيرون و سوار موتورم شدم...
[ 5 دقيقه بعد ]
رسيدم در ورودي باز بود حدس زدم ا/ت باز كرده پس با بي خيالي از پله ها بالا رفتم كل راهرو تاريك بود دستمو توي جيب كردم ... وايي بازم گوشيمو جا گذاشتم
توي تاريكي خودمو به در خونه رسوندم لاي در باز بود و چراغا روشن بود از پشت در گفتم:
- ا/ت....دازاي....خونه اين؟!!
جوابي نشنيدم در خونه قيژ قيژ كنان باز شد از در رفتم تو يه چمدون بزرگ كنار در بود تعجب كردم و صداشون كردم:
- ا/ت ....دازاي.....ا/ت....
همه جا رو گشتم هيچكسي نبود تنها جايي كه مونده بود اتاق ا/ت و دازاي بود سمت اتاق رفتم اتاق برقش روشن بود و درش بسته آروم در زدم:
تق....تق
كسي جواب نداد بازم در زدم ولي محكم تر:
تققق....تققق
بازم كسي جوابي نداد درو آرم باز كردم كه يهو چشمم به تخت خوبي افتاد
توي اون لحضه صد تا فكر و خيال زد به سوم در عرض چند ديقه داشتم ديونه مي شدم كنار تخت گوشي ا/ت و ديدم ، شكسته بود اما روشن مي شد . گوشي رو توي جيبم گذاشتم كه چشمم به لكه خون هاي كف زمين افتاد
لكه هاي خون رو دنبال كردم تا رسيدم به راهرو گوشي رو از توي جيبم در آوردم و نور فلاش گوشي رو روشن كردم و لكه هارو دنبال كردم تا رسيدم دم در كه لكه ها تموم شد .
ديگ نمي دونستك كه بايد چيكار مي كردم تنها جايي كه به دهنم مي رسيد بيمارستان بود سوار موتور شدم و به نزديك ترين بيمارستان رفتم:
بيمارستان كيچيمورو :
چويا:سلام ...شما بيماري به نام ا/ت ناكاهارا يا دازاي اوسامو ندارين؟؟
پرستار: يه لحظه.....به داريم بيماري به نام ا/ت ناكاهارا درسته؟!
چويا:بله...بله خودشه لطفا بگين كجان ؟
پرستار: ICU انتخاب راهرو ...
چويا:چي ....ICU شما مطمئني
پرستار :بله تازه وضعيت خيلي بخيمي داشت يه آقاي اونو آورد يه آقاي خيلي جوني هم بود ...
خوب باز هم تموم شد 🤗
خدايي خيلي نوشتن حمايت كنين ديگ...😓
اگ غلط املائي داشت ببخشيد ديگ☺️🔗
تا پارت بعدي خدافسس.....😚🙌🏻
اشك هاش نا خود آگاه پايين مي ريخت و زير لب مي گفت:
-ا/ت .... تو...تو چيكار كردي ....چيكار كردييييي(داد)
راهروي خونه پر خون شده بود ...
دازاي سريع سوار ماشين شد و ا/ت و سوار ماشين كرد و با نهايت سرعت سمت بيمارستان رفت .
از زبان چويا:
خيلي نگران بودم خيلي ...توي خونه راه مي رفت و به ا/ت پيام مي دادم.
Massage :
- ا/ت خوبي؟!
- ا/ت مي شه جواب بدي؟؟؟
- داري نگرانم مي كني ا/ت؟؟؟
- مشكلي پيش اومده؟؟؟؟
- ا/ت لطفا جوابمو بده...
- چرا زنگ مي زنم جواب نمي دي ؟؟
- ا/ت اگ شوخي مي كني شوخي قشنگت نيست [ ديده شد]
يهو پيام آخرمو رو سين كرد ...دلم آروم گرفت و روي مبل نشستم و دو تا دستامو جلوي صورتم گرفتم و نفس عميقي كشيدم ....يه پيام ديگ بهش دادم
- ا/ت غذاتو گرم كن دارم ميام پيشت (؛
سريع لباسمو عوض كردم كلاهمو روي سرم گذاشتم و سريع از خونه زدم بيرون و سوار موتورم شدم...
[ 5 دقيقه بعد ]
رسيدم در ورودي باز بود حدس زدم ا/ت باز كرده پس با بي خيالي از پله ها بالا رفتم كل راهرو تاريك بود دستمو توي جيب كردم ... وايي بازم گوشيمو جا گذاشتم
توي تاريكي خودمو به در خونه رسوندم لاي در باز بود و چراغا روشن بود از پشت در گفتم:
- ا/ت....دازاي....خونه اين؟!!
جوابي نشنيدم در خونه قيژ قيژ كنان باز شد از در رفتم تو يه چمدون بزرگ كنار در بود تعجب كردم و صداشون كردم:
- ا/ت ....دازاي.....ا/ت....
همه جا رو گشتم هيچكسي نبود تنها جايي كه مونده بود اتاق ا/ت و دازاي بود سمت اتاق رفتم اتاق برقش روشن بود و درش بسته آروم در زدم:
تق....تق
كسي جواب نداد بازم در زدم ولي محكم تر:
تققق....تققق
بازم كسي جوابي نداد درو آرم باز كردم كه يهو چشمم به تخت خوبي افتاد
توي اون لحضه صد تا فكر و خيال زد به سوم در عرض چند ديقه داشتم ديونه مي شدم كنار تخت گوشي ا/ت و ديدم ، شكسته بود اما روشن مي شد . گوشي رو توي جيبم گذاشتم كه چشمم به لكه خون هاي كف زمين افتاد
لكه هاي خون رو دنبال كردم تا رسيدم به راهرو گوشي رو از توي جيبم در آوردم و نور فلاش گوشي رو روشن كردم و لكه هارو دنبال كردم تا رسيدم دم در كه لكه ها تموم شد .
ديگ نمي دونستك كه بايد چيكار مي كردم تنها جايي كه به دهنم مي رسيد بيمارستان بود سوار موتور شدم و به نزديك ترين بيمارستان رفتم:
بيمارستان كيچيمورو :
چويا:سلام ...شما بيماري به نام ا/ت ناكاهارا يا دازاي اوسامو ندارين؟؟
پرستار: يه لحظه.....به داريم بيماري به نام ا/ت ناكاهارا درسته؟!
چويا:بله...بله خودشه لطفا بگين كجان ؟
پرستار: ICU انتخاب راهرو ...
چويا:چي ....ICU شما مطمئني
پرستار :بله تازه وضعيت خيلي بخيمي داشت يه آقاي اونو آورد يه آقاي خيلي جوني هم بود ...
خوب باز هم تموم شد 🤗
خدايي خيلي نوشتن حمايت كنين ديگ...😓
اگ غلط املائي داشت ببخشيد ديگ☺️🔗
تا پارت بعدي خدافسس.....😚🙌🏻
۱.۳k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.